سخنی از حضرت دوست....

ساخت وبلاگ
دلم میخواست امروز رو استعلاجی می گرفتم

میرفتم خونه

تنهای تنها

راحت و اروم می خوابیدم

اخرشم یک بشقاب سوپ گرم میخوردم و

از پشت شیشه به خیابون نگاه میکردم....

اگه برف می اومد که دیگه عالی میشد

حیف که نمیتونم ...

سخنی از حضرت دوست.......
ما را در سایت سخنی از حضرت دوست.... دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : cheknevisham بازدید : 211 تاريخ : چهارشنبه 29 آذر 1396 ساعت: 1:30

امروز رفتم سونو  خدا روشکر شرایط نی نی عالی بود  همچنان اصرار در مخفی نگه داشتن جنسیتش داره  و نمیدونه ما میدونیم اون یک برادر مهربون برای سجاد... قد و وزن و همه چیزهای مربوط بهش عالی بود و من همچنان بازم وزن کم کردم و دکتر خیلی خیلی راضی بود از روندم  از روز اول بارداریم یک کیلولاغرتر شدم وبازم جا دارم برای کم تر شدن .... خلاصه که هر بار که سونو میرم تمام دردهام یادم میره و بینهایت ممنون خدا میشم برای داشته هام ... از سردردهای روزانم برای دکتر گفتم  اصرار داره حتمن به متخصص اعصاب برم جهت مشاوره .. محض اطلاع بهم برای فردا استعلاجی داده و تاکید کرده حتما استراحت کنم... منم صد در صد یک سوپ رو میزارمو و به حرف دکترم گوش میدم... سخنی از حضرت دوست.......
ما را در سایت سخنی از حضرت دوست.... دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : cheknevisham بازدید : 193 تاريخ : چهارشنبه 29 آذر 1396 ساعت: 1:30

ای كاش ..
می توانستم بگويم
كه با من چه می كنی
تو جانی در جانم می آفرينی ..

تو تنها سببی هستی
كه به خاطر آن
روزهای بيشتر ..
شب های بيشتر ..
و سهم بيشتری ..
از زندگی می خواهم ..

تو به من
اطمينان می دهی
كه فردايی وجود دارد ...

جبران_خليل_جبران

سخنی از حضرت دوست.......
ما را در سایت سخنی از حضرت دوست.... دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : cheknevisham بازدید : 199 تاريخ : چهارشنبه 29 آذر 1396 ساعت: 1:30

چه‌قدر بغض بخوانم، سکوت بنویسم؟چه‌قدر حرف دلم را منوط بنویسم؟ چه‌قدر درّه بمانم، به قلّه خوش باشم؟به پای دامنه‌ها از سقوط بنویسم؟ چه‌قدر دستِ من از پا درازتر باشد؟برای آمدنت هی قنوت بنویسم؟ چه می‌شود که بیایی و شعرهایم رابه خط بوسه به زیر گلوت بنویسم؟ و یا به جوهری از رنگ سیب روی لبتدو آیه از لب خود، از هبوط بنویسم به جای بودن و ماندن، به جای آغوشتنصیب من شده از جستجوت بنویسم نیامدی و زمانش رسیده که برومقطار می‌رود و من به سوت بنویسم … رضا_احسان_پور سخنی از حضرت دوست.......
ما را در سایت سخنی از حضرت دوست.... دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : cheknevisham بازدید : 216 تاريخ : چهارشنبه 29 آذر 1396 ساعت: 1:30

یک همکار داریم حدودا سه هفته ناپدید شده نه تماس میگیره نه به تماسی جواب میده ولی از اونجایی که سابقه داره اصلا و عمرا نگران نشدیم جالبش اینجاست روز پنج شنبه که ماها تعطیلیم ایشون تشریف اوردند اداره و یکی از همکارایی که اضافه کار اومده بودند دیدنشون بعد احوال پرسی جویای علت غیبتشون شدند که ایشون راحت گفتند میخوام استراحت کنم تازه این هفته هم نمیام و خیلی ریلکسسسسسس از همکار مذکور خواستند حضورشون رو به کسی اطلاع ندن(چقدرم این همکار ما حرف گوش کن و راز دار بودند) بععععععععععله عرضم به حضورتون این تفاوت کارمند قراردادی و رسمی تبعیییییییییض تا کجا؟ سخنی از حضرت دوست.......
ما را در سایت سخنی از حضرت دوست.... دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : cheknevisham بازدید : 214 تاريخ : چهارشنبه 29 آذر 1396 ساعت: 1:30

دارم به باور میرسم زنهای متولد خرداد دو شخصیتی که نه چند شخصیتی هستند........ جایی شنیده بودم وقتی یک زن خردادی داری انگار یک حرمسرا زن داری تو خونت روزی یک برخورد و یک شخصیت جدید مقابلت قرار میگیره .... به سرعت هوای ابری من افتابی میشه و به همون سرعت شیشه های شفاف چشمم بخار الود و نمناک میشه.. حال خوش الانم با حال خراب صبحم اصلا قابل مقایسه نیست و واقعا نمیدونم این خوشی از کجا سرچشمه میگیره شاید از دوستان خوب مجازی که بهم سرزدند .... ممنون از همه سخنی از حضرت دوست.......
ما را در سایت سخنی از حضرت دوست.... دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : cheknevisham بازدید : 229 تاريخ : يکشنبه 5 آذر 1396 ساعت: 11:44

بانو کمی هم بانو باااااااااااش بانو از خودت دست نکشخودت چتر باش خودت ابر باشخودت بارانشک نکن خدا نابغه بوده که تو را آفریدهبیخیال بنده هایش که دنیای زنانه ات را نادیده گرفتندبانو ایندفعه سر سفره تو نان گرم بخوراصلا تمام زیتون های دنیا هم مال توهروقت هم تنت سرد شدتنهاییت را بغض نکنآواز کنبا صدای بلند برای گرمی دلت بخواندیگر هیچوقت تنهاییت را با گریه نشان ندهحتی وقتی تنها میخوابیبگذار ایندفعه لالاییت را برای خودت... چه خوب میشد عصرانه مهمان خودت باشیبانو بانو بانوچای که دم کشیددامن کوتاهت یادت نرودقند توی دل قندان آب میشودطعم گس چای را که هورت میکشیبانو یک دل سیر بخندبخند به ریش روزگارکه اگر عاطفه و مهر تو نبودتو را به قضاوت نمی نشستندو حکم به مشروطی آزادیت نمیدادندکه هرجا میروی گزارش سخنی از حضرت دوست.......
ما را در سایت سخنی از حضرت دوست.... دنبال می کنید

برچسب : باااااااااااش, نویسنده : cheknevisham بازدید : 273 تاريخ : يکشنبه 5 آذر 1396 ساعت: 11:44

چقدر بد حس کنی حرفات باید برای دیگران ترجمه بشن و کسی معنیشون رو نمیفهمه حس ادمی رو دارم که رفته به یک کشور دیگه و هیچی نه اون از زبون ادمهاش می فهمه و نه ادمهای اونجا زبون او را میفهمند خیلی بد این شرایط مجبور میشی سکوت کنی سکوتی تلخ از جنس درد مشکل من از اون ادم مسافرم بدتر اون نیازاش را با ایما و اشاره میتونه بفهمونه ولی من دردم رو حتی با اشاره هم نمی تونم به هیچ عهدی بفهمونم سکوت کردم ولی واقعا راضی به این سکوت نیستم دلم یک نفرو میخواد که بفهمه من چی میگم با اولین حرفم گارد نگیره مجبورم نکنه بگم غلط کردم حرف زدم... ادمها وقتی خیلی از ادمهای دیگه ناامید میشن ناخوداگاه به سمت خدا بیشتر کشیده میشن و حس اینکه خدا حرفهاشون رو میشنوه ارومشون میکنه ولی من حس میکنم خدا هم باهام موافق نیست ..... سخنی از حضرت دوست.......
ما را در سایت سخنی از حضرت دوست.... دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : cheknevisham بازدید : 259 تاريخ : يکشنبه 5 آذر 1396 ساعت: 11:44

دیروز رفتم متخصص قلب برای مشاوزه خدا روشکر از ساعتم منظم تر کار میکنه قلبی که به نظر خودم شکسته است... و امروز تعطیل  کارهای جانبیم رو انجام میدم  و کنار پسرم تو خونه از وجود هم لذت میبریم ... الانم داریم کاردستی میسازیم  روزهای پنجشنبه اختصاص دارند به سجاد  و هر دو واقعا این روز رو دوست داریم...  از طرفی شنیدم از این هفته کوچولو قادر به شنیدن صحبتها میشه  من و سجاد خیلی باهاش حرف میزنیم و سعی میکنیم بیشتر از خوبی ها بهش بگیم تا بچم از این دنیا نترسه و بهتر همکاری کنه برای اومدن به پیش ما. عاشق دو تا پسرامم امیدوارم شما هم کنار خانواده از روزتون لذت ببرید... سخنی از حضرت دوست.......
ما را در سایت سخنی از حضرت دوست.... دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : cheknevisham بازدید : 200 تاريخ : يکشنبه 5 آذر 1396 ساعت: 11:44

سرگرم بازی با عروسکهام بودم که همسرم من رو دید

مطمعنن نمیتونست تعجبش رو پنهون کنه 

و این تعجب رو با سوال نشون داد

_داری عروسک بازی میکنی؟!!!!!!!!!!!

____

زنی که هنوز با عروسک بازی میکنه یک جای زندگیش میلنگه 

و وظیفه تو همسر که بفهمی کجا کم گذاشتی که همسرت دوست داره تو این سن به دوران کودکیش برگرده....

گاهی واجبه برای همسراتون نقش 

پدر

معشوقه

دوست 

و حتی گاهی هم پسر رو بازی کنید 

چون دنیای زنونه با دنیای مردونه خیلی متفاوته

سخنی از حضرت دوست.......
ما را در سایت سخنی از حضرت دوست.... دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : cheknevisham بازدید : 212 تاريخ : يکشنبه 5 آذر 1396 ساعت: 11:44

به شدت عصبی ام  منتظر بهونه که مثل باروت منفجر شم  واقعا شبیه روانی ها شدم  شدیدا مردم گریز شدم  و شدیدا هم حس تنهایی میکنم  همه را فراری میدم و بعدش ناراحت تنهاییهامم  حالام  یک حمله داشتم  منتظر ضدحملم ...  میدونم نتیجه اش روانی ترم میکنه  ولی به شدت حس تهاجمیم فعال شده  امشب با مامان صحبت کردم  دلم وحشتناک هوس کرده برم پیشش سرم رو بزارم رو دامنش  دستش بره تو موهام  نوازشم کنه و من خوابم ببره  مطمعنم ارومممم ترین خواب این دورانم میشه  حیف که نمیشه نه میتونم مامان رو نگران کنم  نه حسین این اجازه رو بهم میده که خونه رو ترک کنم ی روز برم اونجا...  من هوس خونه پدری کردم  بگذارید پای ویار بارداریم  اجازه بدید برم اونجا اروم میشم هیچ دغدغه ای ندارم  هیچ کسی نمیخواد ناراحتم کنه  و ازاری بهم برسون سخنی از حضرت دوست.......
ما را در سایت سخنی از حضرت دوست.... دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : cheknevisham بازدید : 225 تاريخ : يکشنبه 5 آذر 1396 ساعت: 11:44

همیشه عقیده ام بر این بود نباید از ادمها گلایه کرد چون در جا توجیه می کنند و گاهی توجیهاتشون بدتر از کاریه که کردند پس.. وقتی یکی بهت بدی میکنه کم کم ازش فاصله بگیر تا این رابطه قطع بشه چون تو تو این رابطه خیلی داری صدمه می بینی اما همیشه هم این ایده جواب نمیده چون با یک سری افراد نمیتونی اصلا قطع رابطه کنی و اینکه همیشه هم بخوای سکوت کنی ممکن براشون این توهم رو ایجاد کنه طرف متوجه نمیشه پس امروز من یک کار جدید تو زندگیم کردم جای اینکه همش اینجا بنویسم و ناله کنم به تک تک اونهایی که ازار دادند گلایه کردم حتی جواب توجیهشون هم دادم این باعث شد دو نفر شرمنده شدند و نفر سوم(همکار) دیگه حد خودش رو دونست... الان خیلی ارومم چون منبع حرص و تنشم از بین رفت سخنی از حضرت دوست.......
ما را در سایت سخنی از حضرت دوست.... دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : cheknevisham بازدید : 228 تاريخ : يکشنبه 5 آذر 1396 ساعت: 11:44

چند وقت پیش یکی تو تلگرام اومد پی وی  شروع کرد نقد عکس پروفایلم که یک مصرع شعر بود توجیه کردم شعر رو  اسمش رو پرسیدم  دیدم میگه افسانه ام  از اونجایی که شمارش افتاده بود فکر میکردم اشنا باشه که شمارم رو سیو داره ولی خودش کتمان کرد  دیدم زیادی مرموز بلاکش کردم  تا چند هفته پیش یک شب ساعت ۴ سحر دیدم تلفنم زنگ میزنه رفتم میبینم همین خانومه  قبلا شمارش رو به همون اسم افسانه سیو کرده بودم  فرداش انبلاک کردم میگم چرا زنگ زدی  نمیگی شر برام درست میکنی  زندگیم ممکن بهم بریزه  چون من حتی به خانم بودن شما هم شک دارم  جواب نداد  باز امشب بعد چند هفته تماس گرفته ...  واقعا موندم باهاش چیکار کنم  درسته جواب نمیدم  ولی واقعا تماسهاش استرس میده بهم  ازش ناخواسته میترسم  حس بدی دارم چون اون اوایل لابلای صحب سخنی از حضرت دوست.......
ما را در سایت سخنی از حضرت دوست.... دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : cheknevisham بازدید : 210 تاريخ : يکشنبه 5 آذر 1396 ساعت: 11:44